جواب سوالات درس دوم فارسی هفتم – صفحه 21 . 22 . 29 | معنی درس کتاب فارسی هفتم جواب سوالات گام به گام درس 2 چشم معرفت فارسی هفتم صفحه به صفحه درس به درس فصل به فصل بصورت رایگان برای کاربران دانشکده ها قرار داده ایم.

جواب تمام سوالات درس 2 چشم معرفت با پاسخ حل فصل اول فارسی هفتم جواب لغات و نوشتاری خودارزیابی و فعالیت های فارسی پایه هفتم صفحه به صفحه در سایت daneshkadeha میتوانید مشاهده کنید.

خب در این درس 2 : چشم معرفت با پاسخ ما چه صفحاتی قرار است برای شما قرار دهیم؟

  1. جواب صفحه 21 فارسی هفتم
  2. جواب صفحه 22 فارسی هفتم
  3. جواب صفحه 29 فارسی هفتم

تمام جواب سوالات فارسی هفتم درس دوم صفحه به صفحه را در قسمت زیر برای شما قرار داده است که میتوانید تا انتهای همین مقاله که گام به گام فارسی هفتم درس دوم با جواب قرار داده شده است را مطالعه کنید.

در یکی از سال‌های نوجوانی که کنجکاوی خستگی‌ناپذیری داشتم، برای فراگرفتن و فهمیدن و به ویژه برای کشف کردن، سری به طبیعت روستا زدم.
با نگاه‌های کنجکاوانه و تشنه، به درس بزرگ طبیعت می‌نگریستم، گوش می‌دادم، چشم می‌دادم، دل می‌دادم و روحم چنان غرق فهمیدن بود که از هیجان می‌لرزید. احساس می‌کردم هم اکنون چشمه‌های معرفت از درون من سر باز خواهند کرد و آب‌های زلال و سرد و گوارای فهم و دانایی در من خواهد جوشید. من اکنون درست نمی‌دانم که در آن لحظه‌ها تا کجا می‌فهمیدم و نمی‌دانم چه فهمی از آن زیبایی‌ها و آفرینش الهی داشتم امّا یقین دارم که در کلاس شگفت آفرینش و زیبایی طبیعت، عظمت وجلال و جاذبهٔ خالق درس را با همهٔ وجودم لمس می‌کردم.
غرقهٔ شکوه و اعجاز زیبایی خلقت بودم که ناگهان نوازش لطیف و خنکی را در لای انگشتان پاهای برهنه‌ام احساس کردم؛ آب، جوشش چشمه‌ها!
آب، این روح مذاب امید و زندگی، تازه نفس، جوان، زلال و نیرومند با گام‌های استوار و امیدوار شتابان می‌رفت تا خود را به دهان خشک زمین وصدها کشتزار سوخته و نگاه‌های پژمردهٔ هزاران درخت تشنه برساند و در رک‌های خشکیدهٔ جوی‌های مزرعه و کوچه‌باغ‌های مرده، جاری گردد.
سال دیگر که به روستا برگشتم، بر روی سبزه‌ها و کشته‌های سیراب، درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدم که شاخهٔ دست‌های خویش را به آسمان برافراشته بودند و دعا می‌کردند و کودکان پرنشاط گل بوته‌ها و نوجوانان امیدوار ذرّت‌ها در گوش نسیم، آمین می‌گفتند و من با غرور و مهربانی و خشنودی، باغ و صحرا را تماشا می‌کردم و در درخت‌ها و بوته‌ها می‌نگریستم. گویی با هریک از آنان آشنایی دیرینه دارم و با همهٔ ساقه‌ای سرسبز، رفیق و خویشاوندم. این نخستین باری بود که در برابر این همه عظمت و بزرگی و در میان این همه آفرینش خداوند، خود را که هنوز نوجوان بودم، بزرگ حس می‌کردم.
از صحرا باز می‌گشتم و نسیم، مانند مادری مهربان و آداب‌دان که به کودکان خویش، حق‌شناسی و ادب می‌آموزد، سرهای نهال‌های جوان و بوته‌های نوزاد خویش را به نشانهٔ احترام و وداع با من خم کرده بود و من در آخرین نقطهٔ دید که اندک اندک صحرا از نظرم ناپدید می‌شد، بار دیگر سرم را برگرداندم و با تکان دادن دست‌هایم به احساسات خاموش امّا سرشار از پاکی و صفای این طبیعت و سبزه‌های معصوم پاسخ می‌گفتم و به خالق آنها می‌اندیشیدم و این بیت «سعدی» را زمزمه می‌کردم:

برگ درختان سبز، در نظر هوشیار   هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار
    کویر، دکتر علی شریعتی، با اندک تلخیص

جواب خود ارزیابی صفحه 21 فارسی هفتم

گام به گام درس دوم فارسی هفتم صفحه 21 را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
 

1- در کلاس طبیعت چه زیبایی‌هایی را می‌توان درک کرد؟ عظمت، جلال و جاذبه‌ی خالق را می‌توان درک کرد.
2- اىن ابیات از بوستان سعدی با کدام بخش از درس ارتباط دارد؟

برآرد تهی دست‌های نیاز            ز رحمت نگردد تهی دست باز
همه طاعت آرند و مسکین نیاز   بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست   که بی‌رنگ از این بیش، نتوان نشست

 

بر روی سبزه‌ها و کشته‌های سیراب، درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدم که شاخه‌ی دست‌های خویش را به آسمان بر افراشته بودند و دعا می‌کردند.
3- نمونه‌های دیگری از زیبایی‌های آفرینش را بیان کنید. سبزه‌ها و کشته‌های سیراب، درختان سرسبز، باغ شاد و خرم، صحرا

دانش‌های زبانی وادبی

نکتۀ اول

به این جمله‌ها توجّه کنید:
– غرقهٔ شکوه و اعجاز زیبایی خلقت، بودم.
– آیا درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدی؟
– به خالق این زیبایی‌ها بیندیش.
– آرزوهایتان چه رنگین است!
جملهٔ اوّل، خبری را به ما می‌دهد. به این گونه جمله‌ها «جملهٔ خبری» می‌گویند. جملهٔ دوم، چیزی را با آهنگ و لحن پرسشی مطرح می‌کند. به این دسته از جمله‌ها، «جملهٔ پرسشی» می‌گویند. جملهٔ سوم، انجام کاری را درخواست و یا خواستی را بیان می‌کند. به این جمله‌ها، «جملهٔ امری» می‌گویند. آخرین جمله، احساس ما را نسبت به چیزی یا کسی، نشان می‌دهد. به این گونه جمله‌ها «جملهٔ عاطفی» می‌گویند.
هر یک از این جمله‌ها با لحن و آهنگ مناسب خود بیان می‌شوند.

نکتۀ دوم

به واژه‌های زیر توجّه کنید:
– فهم، مفهوم، مفاهیم
– عجب، تعجّب، عجایب
– طفل، اطفال، طفولیت
با اندکی دقت در واژه‌ها، درمی‌یابیم که هرگروه از واژه‌های بالا ویژگی‌های مشترکی دارند:
۱- ریشه یا حروف اصلی آنها یکی است، مثلاً در گروه اوّل «فهم» و در گروه دوم «عجب» ریشهٔ اصلی کلمه است.
٢- ازنظر معنی، واژه‌های هر دسته معنای نزدیک به هم دارند.
به این واژه‌های هم ریشه که ارتباط معنایی با یکدیگر دارند، واژه‌های هم‌خانواده می‌گویند.

املا در دورهٔ اوّل متوسطه، شامل دو بخش است:
– متن املا به صورت تقریری
– فعّالیت‌هایی که هدف تقویت املا و درست نویسی دارند.

جواب کارگروهی صفحه 22 فارسی هفتم

جواب سول درس دوم فارسی هفتم صفحه 22 را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
 
 

1- گفت‌وگوی جویبار و درخت تشنه را به صورت نمایشی اجرا کنید. به عهده دانش آموز با همکاری معلم
2- دربارهٔ لحن و شیوهٔ بیان انواع جمله، گفت‌وگو کنید. به عهده دانش آموز با همکاری معلم

جواب نوشتن صفحه 22 فارسی هفتم

سوالات درس 2 فارسی هفتم صفحه 22 را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
 
 

1- کلمه‌ها و ترکیب‌های مهمّ املایی درس را بنویسید.
غرق = فرو رفتن، چشمه‌ی معرفت = مبدأ آگاهی، نوجوانان امیدوار ذرت‌ها = بلال‌های ریز کوچک، کلاس شگفت آفرینش = آفریده‌های خدا، روح مذاب = هستی بخش جاری، رگ‌های خشکیده، جوی مزرعه =ریشه خشکیده درختان، کودکان پر نشاط گل بوته = غنچه‌های پر طراوت گل‌ها
2- برای هر کلمه، یک هم خانواده بنویسید.
اعجاز ← عجز، معجزه  غرق ← غریق، اغراق   نقطه ← نقاط   معصوم ← عصمت
3- در متن زیر چند غلط املایی وجود دارد؛ آنها را پیدا کنید و شکل صحیح آنها را بنویسید.
کودکان پر نشاط گل بوته‌ها و نوجوانان امیدوار زرّت‌ها در گوش نسیم عامین می‌گفتند و من با قرور و مهربانی و خشنودی، باغ و سحرا را تماشا می‌کردم.
زرت‌ها = ذرت‌ها                     عامین= آمین                           قرور= غرور                    سحرا= صحرا

روان خوانی

کَژال

کژال، روناک را بغل زد و راه افتاد. روناک انگشتش را به دهان گذاشته بود و می‌مکید. دهکده تازه از خواب بیدار شده بود. کژال می‌رفت تا سری به «عمّه کابوک» بزند. خنکی هوای صبح، سرحال تَرَش می‌کرد. کژال، لُپ قرمز روناک را بوسید و آرام گاز گرفت. روناک لبخند زد. کژال زیر گلویش را قلقلک داد. روناک باز خندید. کژال قنداقهٔ او را محکم به سینه فشرد و گفت: «فدای تو، روُلَهٔ شیرینم».
کژال از کنار هر که می‌گذشت، سلام می‌داد و با احوال پرسی کوتاهی می‌گذشت. چشمه را دور زد و سنگ‌ها و ریگ‌های اطراف چشمه، زیر گالش‌های لاستیکی کژال تکان می‌خوردند و بیدار می‌شدند.
کژال، از بلندی تپّه بالا رفت و بعد، سرازیر شد. نیمهٔ راه بود که خشکش زد. برجا ماند. چیزی از پشت صخره بیرون آمد. کژال اوّل خیال کرد که سگ است؛ سگی از سگ‌های آبادی که پی گلّه بیرون آمده؛ امّا سگ نبود. صدای زوزه‌اش، پوست بر تن کژال خراشید. روناک را تنگ به خود فشرد. گرگ آمادهٔ خیز بود. تن کژال مثل علفی در باد می‌لرزید:
– روناکِِم، روناکِِم.
نگاهی به پشت سر انداخت. نیاید می‌ماند. به سمت نوک تپه خیز کرد. تپه قد کشیده بود؛ کژال خیال می‌کرد. دوید و دوید و فریاد کشید. شوهرش را به کمک خواست:
– هه ژار… هه ژار!
هه‌ژار آن سمت «قرُوِه» بود؛ سر زمین. دشت صدای کژال را به خودش برگرداند. گرگ دست‌هایش را مثل تیغهٔ داس در هوا می‌چرخاند و به سمت کژال می‌جهید. کژال هرچه در توان داشت در پاها ریخت… دیگر حتّی صدای گریهٔ روناک را هم نمی‌شنید. سنگ‌های ریز و درشت، راه را بر کژال سخت می‌کردند. او می‌دوید امّا تپه انگار تیرکی شده بود؛ مستقیم به سوی آسمان.
دمی بعد، کژال صدای نفس‌های تلخ گرگ را شنید و گرمی نفسش را پشت سرش حس کرد. گرگ دامن کژال را به دندان گرفت. کژال جیغ کشید، زمین خورد و روناک از دستش افتاد. همان طور که افتاده بود، لگدی به گرگ زد. گرگ دندان های تیزش را به کژال نشان داد و حمله ور شد. کژال خودش را به طرف روناک کشید.
– روناکِِم، روناکِِم!
گرگ چنگال به بازوی کژال کشید، خیزی برداشت و قنداقهٔ روناک را که از درد و ترس جیغ می‌کشید، به دندان گرفت.
کژال بر پوست گرگ چنگ کشید و فریاد زد: «هه ژار… هه ژار! خاکم به سر!» گرگ، قنداقه به دهان گرفت و دوید. کژال به دنبال او زمین را خیش می‌کشید، مویه می‌کرد و روناک را صدا می‌زد.
خم شد و سنگ برداشت.
– اگر به روناک بخورد!
سنگ را زمین انداخت؛ زار زد و دوید. صورت خراشید و دوید. گرگ پاره تنش را می‌برد.
روناک مثل برّه‌ای، دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد. گردنش به عقب خم شده بود و صدای نازک گریه‌اش، سنگ‌های بیابان را می‌خراشید.
کژال به موهایش چنگ زد، لنگهٔ گالشش از پایش افتاد. سنگ‌ها پایش را کوبیدند.
– روناک!… روناک! دایه‌ات بمیره، رولُهَ!
دشت یک پارچه صدا شده بود و ناله و مویه. باد صدای کژال را غلتاند و با خود برد.
«آزاد» سِرزمین بود که فریاد کژال را شنید. هراسان ماند: «صدا از کدام طرف می‌آید؟»
باز هم جیغ. آزاد دوید. صدا از سمت تپه بود. کسی کمک می‌خواست. گام انداخت و دوید. صدا او را به خود می‌خواند. چشمِ آزاد از دور جسمی را که تند و تند به طرف او می‌آمد، دید و لحظه‌ای بعد، گرگ نزدیک آزاد رسیده بود و آن دورتر، کژال پابرهنه و بر سرزنان می‌دوید.
وقت فکر کردن نبود. آزاد نباید می‌ماند. دندان بر دندان می‌سایید. گرگ مقابل آزاد بود. قنداقهٔ روناک به دهانش بود. روناک، خفه گریه می‌کرد و گرگ خرناسه می‌کشید. آزاد معطّل نماند. خاک را، سنگ را و تیغ را… دوید. از زمین جهید و به گرگ رسید. خیز برداشت و حمله ور شد. آزاد باید گرگ می‌شد. حمله کرد. قنداقهٔ روناک را کشید. تکّه‌ای از آن در دهان گرگ ماند. آزاد، روناک را به سرعت زمین گذاشت و با گرگ درهم پیچید. کژال رسید. بر سرزنان دوید و روناک را بغل زد. به صورت روناک خیره شد.
روناک قرمز شده بود امّا هنوز گریه می‌کرد. امیدی به دل کژال دمید. روناک را بر سینه فشرد.
گرگ، خرناسه می‌کشید و دهان باز می‌کرد تا آزاد را بدَرَد. آزاد با سنگ بر سر گرگ کوبید. گرگ چنگ انداخت و سینهٔ او را خراشی عمیق داد. آزاد فریاد کشید. کژال جیغ می‌زد و کمک می‌خواست؛ قُروِه امّا از آنها فاصله داشت.
کژال، قدمی پیش گذاشت تا به آزاد کمک کند، امّا روناک دوباره ترس در دلش انداخت؛ دخترکش سخت ترسیده بود. کژال کاری نمی‌توانست بکند. گلویش را با فریادی بلندتر خراشید. کسی آن طرف‌ها نبود. دندان‌های تیز گرگ صورت و بازوی آزاد را نشانه کرده بود. آزاد، مجال نمی‌داد. دست گرگ را به دندان می‌گرفت و مشت بر چشم‌های او می‌کوبید. آزاد و گرگ روی سنگ‌های سخت دشت غلتیدند. نفس داغ و تلخ گرگ، راه نفس را بر آزاد بسته بود. کژال باز شوهرش را فریاد زد:
«هه ژار… هه ژار!»
کاری از دستش نمی‌آمد. خواست سنگی بردارد و به گرگ حمله کند امّا روناک آرام نمی‌گرفت.
دست گرگ، لحظه‌ای در دهان آزاد ماند. آزاد دندان‌ها را به هم فشرد. گرگ زوزه کشید، دست از دهان او درآورد و با چشم‌های خون گرفته‌اش به او زل زد. کژال بیشتر ترسید. قدمی عقب رفت. روناک را سخت در بغل گرفت. تمام تنش ترس شده بود.
آزاد غلتید و فریاد کشید. کژال فکر کرد نباید بماند.باید کمک بیاورد. دوید. پابرهنه به سمت آبادی دوید و فریاد کشید و کمک خواست. گرگ، آزاد را به خاک غلتاند و آزاد سر گرگ را عقب کشید و او را برگرداند. بازویش را دور گردنش حلقه کرد. نباید رها می‌کرد. نباید خسته می‌شد.
نباید می‌ترسید و رها می‌کرد. خسته نشد و نترسید. هرچه قوّه داشت، به ساق و بازویش ریخت.
سر بر آسمان، بلند کرد و فریاد کشید: «اللّه… اللّه!»
و گردن گرگ را فشرد. نفس داغ گرگ، دست آزاد را می‌سوزاند. کژال، گریه کنان می‌دوید و گاه گاه سر برمی‌گرداند و پشت سرش را نگاه می‌کرد تا ببیند چه بر سر جوان مردم آمده.
صدای گرگ که لحظه‌ای خفه شد، آزاد همهٔ توانش رفت، بی‌حال بر زمین افتاد. کژال که صدایی نشنید، ایستاد. اندوهی به وسعت دشت بر دلش گسترده شد. روی گرداند. آزاد و گرگ را افتاده، دید:
– گرگ، جوان مردم را درید!… آه! خاکت بر سر کژال! خاکت بر سر!
جیغ زنان و مویه کنان، راه رفته را برگشت. دشت را یک پارچه صدای نفس نفس زدن‌های گرگ و آزاد پر کرده بود. بازوی آزاد، حلقه‌ای تنگ، دور گردن گرگ بسته بود. گرگ خواست چنگ بیندازد و گردنش را آزاد کند. امّا تمام وجود آزاد انگار دست هایش شده بود. گرگ نتوانست گردن برهاند. آزاد فریاد می کشید و حلقه را کوچک‌تر می‌کرد. گرگ به خرناسه افتاده بود و خرناسه‌اش تکّه تکّه می‌شد.
کمی بعد، دست و پایش از تقلّا افتاد. آزاد، رهایش نکرد. نفس داغ گرگ، یک باره سرد شد، دست و پایش از حرکت ماند. آزاد بر زمین افتاد.
کژال، صورت می‌خراشید و زار می‌زد و می‌دوید. آزاد که صدایش را شنید، زمین را کمک گرفت. دست‌ها را ستون کرد و نفس زنان برخاست. پیراهنش، پاره پاره شده بود و از صورت و سینه‌اش خون می‌آمد. کژال به سویش دوید. سرپا که دیدش، به هق هق افتاد، آزاد خسته و زخمی، بریده، بریده گفت: «آرام گیر. خواهرکم! طفلت خوب است؟»
روناک، گریه می‌کرد. کژال، آرام نگرفت. آزاد، قدم برداشت. کژال، قنداقهٔ سفید روناک را باز کرد و به آزاد داد تا خون هایش را پاک کند.

طاهره اِیبُد

جواب درک و دریافت صفحه 29 فارسی هفتم

جواب سوالات درس 2 فارسی هفتم صفحه 29 را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
 
 

 به نظر شما کدام یک از شخصیت‌های داستان اهمیت بیشتری دارد، چرا؟

به نظر من آزاد مهمترین شخصیت داستان بود چون به کژال کمک کرد و دخترِ نوزادش روناک را از دست گرگ نجات داد و خودش زخمی شد. 

 اگر شما به جای نویسنده بودید، داستان را چگونه تمام می‌کردید؟

پایان داستان خوش بود و هم روناک از دست گرگ نجات پیدا کرد و به آغوش مادرش کژال بازگشت و هم آزاد که برای کمک به این نوزاد با گرگ درگیر شده بود زنده ماند، بنابراین اگر من هم نویسنده بودم داستان را به همین شکل به پایان می‌رساندم.

دیدگاهتان را بنویسید